خـــــــــــــــز ا ن

خـــــــــــــــز ا ن

پاییز هزار آغاز و هزار انتهاست
خـــــــــــــــز ا ن

خـــــــــــــــز ا ن

پاییز هزار آغاز و هزار انتهاست

جماعت ما..

گفتم حداقل تو حرفی بزن، 

گفت سکوتی تلخ حاکم میشود 

گفتم چرا؟ 

گفت چون آنها که حرف میزنند اما چیزی برای گفتن ندارند هم روزی به ته دیگ میرسند. 

گفتم چطور؟ 

گفت چون وقتی چیزی برای گفتن نداشته باشی و اصرار بر گفتن داشته باشی 

مجبور میشوی بلوف بزنی یا داستان سرایی کنی و هر داستانی هم روزی به اتمام میرسد 

مگر نه؟ 

گفتم چرا، 

ولی آنها که حرفی در دل دارند چه؟ 

گفت: آنها بزرگتر از آنند که حرفهای دلشان را 

به هر کسی بگویند، 

ولی از اسرار و حرفهای دل جماعت خود آگاهند..